یک کوه درد با تو برابر نمی شود …
در دل شب، زمانی که ستارگان به خواب رفتهاند و ماه پشت ابرها پنهان شده، صدایی میپیچد در کوچههای تاریک؛ صدایی که میخواهد بیدار بماند، اما خستگی از هر سو بر آن غلبه میکند. این صدا، صدای کودکانی است که نباید فریاد میزدند، کودکانی که نباید درد میکشیدند، کودکانی که نباید… اما شدند قربانیان قتلعامی که صهیونیستها رقم زدند.
یک کوه درد، با تو برابر نمیشود، ای کودک فلسطینی. تو که باید بازی میکردی، میخندیدی، درس میخواندی، اکنون در خاک خفتهای و دنیا به تماشا نشسته است. کاش برای کودکان اتفاقی نیوفتد دگر… کاش دیگر هیچ مادری فرزندش را در آغوش سرد مرگ نبیند.
امان از عادت، امان از عادت، امان از عادت. همه چیز دارد برای دنیا عادی میشود. چگونه میتوانیم به این راحتی عادت کنیم به دیدن تصاویری که قلبها را به درد میآورند؟ چگونه میتوانیم فراموش کنیم که هر کودک یتیم شده، یک دنیا را در خود دفن کرده است؟
پدری حیران شد، در جستجوی پاسخی برای سوالی که نباید هرگز پرسیده میشد: “چرا فرزند من؟” مادری به زمین افتاد، در حالی که نالههایش به آسمان بلند میشود و طفلی کشته شد، در حالی که هنوز نمیدانست چرا باید جنگی باشد که او در آن نقشی نداشت.
به امید آن روز که دیگر هیچ کودکی در هیچ کجای دنیا، به ویژه در فلسطین، با صدای بمبها نخوابد و از سایههایی که بر دیوارها میافتند نترسد. به امید یک روز امن برای کودکان فلسطینی، روزی که در آن فقط صدای خندههایشان به گوش برسد و تنها نگرانیشان این باشد که چه بازیای باید بازی کنند. به امید آن روز، دلهایمان همچنان میتپند و دعاهایمان بلند میشوند. 🇵🇸❤️
سیده عطیه حسینی / ۱۲ فروردین ۱۴۰۳ کربلای معلی
دیدگاهتان را بنویسید